در ياد ساعت ها وايستادن از حركت و بازی تو نمی خوای عشق خامت رو ببازی رو تنت پر شده از زخم و غباره عشقی كه تشنه يك روز بهاره من آسمون كشيدم رو سقف زرد خونه تو مست و خسته اما از رقص اشك و گونه تنم حريص و تشنه بی تاب از بوی پاك تنت كه غرق عطر رقص بارون رو خاك توی قلبم يه جهنم پر آدمای زشت يك غرور زرد و كهنه مونده باقی از گذشته بی تو تاريكی پر وهم خيالم شده گورستان و آهنگ زوالم تو چشم هات مونده هنوز جای نگاه هرزه چشم هايی كه نورشون سياه