آفت ریشه نبض من می زنه لال بسته بی تابی و ناله می برم بی وزن و آروم این نه مرگ نه زوال روی شونه های من لاله شبنم چشمام زلال من صدات می زنم لاله اون می گه همش خیال اون هم آغاز هم فرجام عاری از جسم و تن اون من نه تصمیمم نه انجام آره برتر از من اون اون همون بند و زنجیر اون همون زندون شیشست اون همون مرگ و پاگیر اون همون آفت ریشست هر چی نور و شی و وهم هرچی می گم رو می فهمه نه غروب نه سپیده بوی دنیا رو نمیده خالی از هر شور و حال هر یک لحظه قد سال من می خوام برگردم اما اون میگه دیگه محال بس کن برو دیگه گفتم تو رو دیگه بس کن