دلم برای صورتت تنگ شده دلم برای صورتت تنگ شده بوی نم می آد هر طور زندگی می کنم بازم یک چیزی کم می آد اگر به جای خاک خشک روت آب تر ریخته بودن می شد ببینی که چطور من رو به هم ریخته بودن دلم واسه بوی تنت تنگ شده چشمات رو ببند هرجای آسمون هستی به من فکر کن به من بخند بمون توی رویای من یاد به فراموشی نده من به شوق تو می خوابم دنیام رو خاموشی نده من ناگزیر از بودنم در شهر مردم واره ها بر خاک تو زانو زدم در خیل کاغذ پاره ها آرام جانم طعمه شد بر خان عاشق خواره ها آخر جنونم می کند آواره از آواره ها