اسلحه مثل سگ تو رخت خواب تمرین مردن می کنی مثل هابیل سعی بر از یاد بردن می کنی مجرم سقط شعور بیچاره ای از کمترین سوزن از تو نعشه تر خونت از سم سم ترین فرق روز افزون تنها وحش پر فحشای من ها مرد بی اقبال پیروز حزن بی مقدار زن ها مثل سگ در انتظاری تا وفاداری کنی مثل هابیل بی قراری تا عزاداری کنی یادت نره اسلحه هنوز تو دست منه هر چند هم آرومم اما نبضم می زنه باید ورق برگرده من همین جام عزیزم من مدیون شانس نیستم از دور شعر نمی ریزم چقدر رنج پدر خوانده به تو بدهکارم من و چند روز به آن مانده که چشم به هم ذارم من و تا کی قصد داری تو پدر به این آزار ها و چند بار بگویم من خستم از این چند بار ها من بارها هستیم رو از دست باد گرفتم از بهترین معلم سکوت رو یاد گرفتم سخت می شه گفت اسلحه وسیله شکار هر حیوونی رو دیدم اسلحه رو دوست داره