مردم مردم اجزا و روحم رو ارزون به تاراج می برن تو آخرین سال دنیا سه روز خوشبختی می خرن فقط تماشا می کنم انگار برام هیچ مهم نیست به تدریج تبدیل شدم به یک بیمار پست مدرنیست حس چیزایی که می گم تو هیچ جای صورتم نیست حتی افکارم شبیه فریم های حرکتم نیست تاثر مردم رو با سر تایید می کنم واکنش عاطفی اون ها رو تقلید می کنم به باغ وحش باورم صبح ها گوشت خام می برم برای برگشتن به شهر اسلحه و دام می خرم مردم در پی توسعه و من افول می کنم مردم چیزای بد می خوان و من قبول می کنم تو رو اضافه می کنن به جشن قهرمانانه شب ها تو رو خط می زنن از لیست های محرمانه مردم نبوغ می خرن و احتکار می کنن با ایده های تو ولی مردم چه کار می کنن برای من خوب از دور هورا چه راحت می کشن مردم تو رو نزدیک می خوان تا به کثافت بکشن مردم تحمیل می کنن هوا نیاز فوری نیست مردم توجیه می کنن و می گن این که طوری نیست مردم برای خودکشی یک ابتکار می کنن با پیشگیری از زندگی مردم چه کار می کنن