چشمه های جیوه من ساکن سرزمینی که از قلمرو خدا با دیوار های شیشه ای بلندی شده جدا پیش از تبعید من خدا روح رو از پیکرم مکید و تو فرشته ای بودی که روحم رو در تو دمید تراشه های تبعیدی شب ها در امتداد مرز در کمین تصاحب قلب فرشته های هرز و من که روحم گم شده تو خواب حس می کنم بویی گاهی تصویر مبهم از تحقق آرزویی عطر گیاه تازه ای زیر پای برهنت رو حس می کنم این ور مرز و ارتعاش خندت رو فواره های جیوه ای که می بارن روی تنت با وزش باد مرطوب سر می خورن رو بدنت از پشت شیشه های مرز گاهی زل می زنی به من فکر می کنی نقاشی ام تصویر ذهنی یک تن فکر می کنی من محصولی از چرخه طبیعتم طوفان ساحلی گاهی تا لب مرز می آردم تو هیچ ایده ای نداری که من خود بیگانتم و تو آروم روحمی و من خود بیگانتم تو هیچ ایده ای نداری که تو همه وجوهمی سلول های قلبمی زیر ذره های روحمی تو هیچ نمی دونی که تو همون من دیوانه ای تو برای روح خستم زیباترین پیمانه ای و ابرها پایین میان و رو شیشه پر نم می شه و صورتت با لبخندی از دیدم محو و کم می شه