تکامل داروینی ام اون خونه تاریک بود و من اتفاقی از لای در دیدم تو تخت با یک کلاغی پرهای کثیفی داشت پاهای کوتاهی سرگرم بود با تو به کارهای سیاهی بیرون زدم و دیدم شهر تاریک مطلق مردی که حلق آویز شده تو باد معلق درهای خونه ها جلوش لاشه های سگ دشمن به شهر زده چه قدر درنده است مگه من و اندوهی که بلعیده شد همراه بزاق تو و اجتماع دختر بچه ها تو اون اتاق تو و دست پشت پرده هایی که در کار من ذهن سی و دو سه ساله ام که درس داره تو مبتذل ترین نقاشی زنده یه مرد بی سر و ته ترین توجیه تاریخ از یه درد تو به هر حیوونی که یک شب تخت بدی هرکسی رو به خودت عادت سخت بدی تو به هر سنگدلی لذت ناب بدی با صدات هر کسی رو عادت خواب بدی تو به هر هالویی این همه وقت بدی تو به هر بی رحمی که جا و رخت بدی تو به هر ترتیبی به کسی مهر کنی و به هر جادویی قلبی رو سحر کنی تو به عمق مارپیچ و مهلک این دوستی من به سطح کف یک دست تماس پوستی من و آرزوی بیرون شده از حوصله کوتاهت من و مکاره نگاه چشم های روباهت تو کنار من تنهایی با فکرهای بالینی ام من چند روزی برای تو خوشبختی تمرینی ام تو برای طفره رفتن از تکامل داروینی ام تو بیشتری از یک نفر یا دچار دوبینی ام تویی مبتذل ترین قسمت هامون خودم تویی زخم لبم از فشار دندون خودم تا خوابت می بره روی این پاهای زمینی ام من تنها ترین خوابی که تا صبح نمی بینی ام رطوبت موازی شور اطراف بینی ام زل می زنی به رفتارِ مرموزِ دوپامینی ام با ترس رفتن زودت از طرزی که می شینی ام بی قرارم تو دنیای فنیل اتیل آمینی ام با زندگی تاریک دانشمند برلینی ام با تصمیم های کوتاه و تغییرات درونی ام